جدول جو
جدول جو

معنی سیم سحاب - جستجوی لغت در جدول جو

سیم سحاب
(مِ سَ)
کنایه از قطرات باران و سونش باران. (آنندراج) :
تا سیم سحاب ناشمرده
در دامن ضبط روزگار است
در عهدۀ حفظ ایزدی باد
ذاتت که عطای بیشمار است.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیم ساق
تصویر سیم ساق
کسی که دارای ساق های سفید و بلورین باشد، سیمین ساق
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مِ سَ)
مجازاً بمعنی دیدۀ ابرهاست چه همانگونه که از دیدۀ آدمی اشک میریزد از سحاب نیز باران میبارد، پس بمجاز برای سحاب هم، چشمی و دیده ای فرض کرده اند:
از کف زرفشان او خجلند
چشمۀ آفتاب و چشم سحاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مِ مُ)
نقرۀ گداخته، مجازاً، آب صاف، شراب صاف. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گیاهی که در روی درخت خصوصاً درخت سیب ودرخت بلوط میروید. (ناظم الاطباء) ، سیم قلب. سیم ناسره: گفت شاها چهل و پنج است تا من پادشاهم هرگز الا خراج دیگر دانگی سیم سیاه به ظلم از کس نستدم. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی).
ما یوسف خود نمیفروشیم
تو سیم سیاه خود نگهدار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سیم حلال. (آنندراج). سیم خالص. رجوع به سیم شود
لغت نامه دهخدا
سیم اندام، (آنندراج)، آنکه ساق پای او چون سیم سفید است، آنکه ساق و سرین وی سفید و تابان باشد:
سیم ساقی شده گراز سمی
گاوچشمی شده بگاو دمی،
نظامی،
کی ببینم من رخ آن سیم ساق
هین مکن تکلیف مالیس یطاق،
مولوی،
از سرو و مه چه گوئی ای مجمع نکویی
تو ماه مشکبویی تو سرو سیم ساقی،
سعدی،
ساقیان سیم ساق و شاهدان شوخ چشم
عاشقان خوش نفس جان پروران خوش نشین،
(ترجمه محاسن اصفهان ص 32)،
ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند،
حافظ
لغت نامه دهخدا